پارسیس کامپیوتر
آنچه میدانیم یک قطره است،آنچه نمیدانیم یک اقیانوس،باسفربه دنیای پارسیس،جرعه ای بیشتر از اقیانوس علم بنوشیم

امروز 23 اردیبهشت 94 هنرجوهای سوم کامپیوتر و البته همه سوم ها برای خودشون تو مدرسه جشن فارغ التحصیلی برگزار کردند...

در کل روز قشنگی بود و هر کسی به هر شکلی شده شیطنت می کرد تا امروز بشه ی روز شاد و خاطره انگیز از دوران تحصیلشون و الحق و الانصاف کادر مدرسه هم کمال همکاری رو کردند تا روز خاطره انگیزی تو دفتر زندگی هنرجوها رقم بخوره...(دست گلشون درد نکنه ان شالله قسمت بشه با هم بریم کربلا زیارت امیر دلها امام حسین(ع))

زنگ اول که با شیطنت چندتا از بچه ها و تعریف خاطرات روزهای دوران تحصیل بچه ها گذشت، آخر زنگ دیدیم خیلی داره کلاس رسمی میشه گفتیم بیایید نمایش اتوبوستون رو اجرا کنید و فیلم گرفتیم از اجرای 8 تا از بچه ها(باقری در نقش راننده،عبدی بچه درسخون که تو اتوبوسم مشغول فراگیری علم و دانش بود،محمدیان که تا اتوبوس ی ترمز کوچولو میگرفت بچه نقش زمین میشدخنده، زنجانی با اون دست پانسمانش،ذالی کوچولوی کلاس که فلفل نبین چه ریزه است و پرگر و نصرتی و نوری هم وروجکهایی که وسط اتوبوس ایستاده بودند)

زنگ اول تمرین کردند و زنگ دوم فیلمبرداری کردیم از اجراشون...

زنگ دوم بعد اجرای نمایش اتوبوس؛ مراسم عقدکنون ترکها رو برای من شبیه سازی کردند تا با رسم و رسومشون آشناتر بشم

زنگ سوم خود مدرسه ی برنامه برای یادواره شهدا داشت و یک جانباز هفت سال ذفاع مقدس رو دعوت کرده بودند که کلامش از جنس آشنایی بود،آشنایی با درد و غم پر کشیدن پروانه های عاشق پرواز و قصه به اوج رسیدن و خدایی بودن شهیدانی رو گفت که بارها اسمشون رو روی تابلوهای نام خیابونها دیده بودیم

از بزرگیشون گفت و ساده زیستی شون

از دلهای دریایی شون گفت و اخلاق خاکی شون

از خدا گفت و خدایی بودنشون

از بغض صداش معلوم بود دلش خیلی تنگه برای اون روزا، برای اون بزرگا، برای اون شهیدا...

توی این مدت خانم صدقی رفتند اداره و بعدش سفارش ساندویچ فلافل دادند برای بچه های سوم...

زنگ چهارم زنگ نماز بچه های سوم رفتند نماز جماعت و قرار شد بعد نماز برنامه ناهار داشته باشیم، بعد نماز هنرجوهای دوم و سوم رفته بودند نمازخونه و من تو حیاط دنبالشون می گشتم آخه قرار بود ناهارو تو حیاط بخوریم حالا نگو هوا گرم بوده در رفته بودند تو نمازخونه

با زنگ خانم صدقی فهمیدم اونجاند و رفتم بالا بعد ناهار، باقری ی دهن برامون خوند و بعدش مراسم آموزش دای دو داشتیم و من آموزش میدادمو عبدی،باقری،زنجانی و محمدیان حسابی با هم بزن بزن و بکوب بکوب راه انداختند البته خودمم اجرا می کردم تا تکنیکو یاد بگیرند...ماشالله خداییش استعدادشون بالاست...

رفتم دفتر گفتم ما مراسم آموزش کاراته داشتیم بالا که متوجه شدم خانم نوروزی اومدند بالا و دیدند ما داریم کاراته کار می کنیمخنده



           
چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394برچسب:جشن فارغ التحصیلی سوم کامپیوتر, :: 15:39
نوابی سهی

امروز ی آهنگ گوش دادم نمی دونم چرا عجیب به دلم نشست

گفتم بذارم شماها هم اگر دوست داشتید گوش بدید

برای دانلود روی لینک زیر راست کلیک کرده گزینه Save Link As را انتخاب کنید.

دانلود آهنگ



           
دو شنبه 7 ارديبهشت 1394برچسب:آهنگ, :: 18:16
نوابی سهی

سلام برای اطلاع از حال و احوال فندق خاله و مشاهده عکسهای روزانه این بزرگمرد کوچک به وبلاگ زیر مراجعه کنید...

fandoghkhale.loxblog.com

 



           
یک شنبه 2 فروردين 1394برچسب:وبلاگ نی نی, :: 19:46
نوابی سهی

روز 25 اسفند 93 ساعت 1 بامداد بیمارستان ولیعصر، نی نی بدون قرار قبلی ییهو اومد به دنیامون...

عجب شبی بود اونشب، ی حس قشنگ ، ی استرس خاص، ی انتظار مثل لحظه نزدیک شدن به تحویل سال نو !!! دنیای کوچولوی ما، منتظر ی مسافر کوچولو (فندق خاله) بود، ی نی نی فنقلی، که یهو نصفه شبی تصمیم گرفته بود بیاد و دنیای ما رو با حضور خودش شادتر کنه...

بعد لحظه های انتظار یدفه نی نی اومد و همه منتظرانش رو از انتظار درآورد....خنده

حالا چندتا از عکسای نی نی

روز اول (دوشنبه 25 اسفند 93)

عکس ی روزگی نی نی

روز دوم (سه شنبه 26 اسفند 93)

عکس نی نی روز دوم

روز سوم (چهارشنبه 27 اسفند 93)

عکس نی نی روز سوم

 

چون این وبلاگ،ی وبلاگ مخصوص ارتباط با هنرجویان هستش با مطالب درسی

دوستان عزیز برای اطلاع از حال و احوال فندق خاله و مشاهده عکسهای روزانه این بزرگمرد کوچک به وبلاگ زیر مراجعه کنید...

fandoghkhale.loxblog.com

 



           
چهار شنبه 27 اسفند 1393برچسب:عکس نی نی,عکس نی نی نمکی ما, :: 21:46
نوابی سهی

آزمون رو دادیم و منتظر نتایج آزمون بودیم، شهریور به آخراش نزدیک شد، خبری نشد!!! زنگ زدیم برای پرس و جو و پیگیری گفتند هنوز نتایج اعلام نشده ، قراره تو روزنامه قم امروز اسامی پذیرفته شدگان اعلام میشهمردد روزای تابستون یکی بعد از دیگری می گذشت و تو روزنامه خبری نبود!!! انتظار عجیبی بود انگار روزا نمی خواست شب یشه و فردا دوباره بیاد و روزنامه ها چاپ بشند، تا اینکه ی شب مادربزرگم اومد به خوابم (مادربزرگم چندماه بود که مارو برای همیشه تنها گذاشته بودو رفته بود پیش معشوقش،او که به معنای واقعی عاشق خدا بود) مثل همیشه که از مهرش طاقت دیدن انتظار کشیدن بچه ها و نوه هاشو نداشت، اومد بود تا از انتظار درم بیاره، اومد و با نگاه پرمهرش که مثل همیشه برق خاصی توش بود، بی هیچ حرف پیش و پس(با سکوت و لبخندش) دو تا کتاب بهم داد و رفت... وااااااااااای خدای من چقدر دلم براش تنگ شده،باورتون نمیشه اونقدر باصفا بود و خودشو با ما بچه ها وفق می داد که انگار فقط منتظر بود ببینه اطرافیان از چی خوششون میاد تا با همون تو شادیشون شریک شه، یادم نمیره روزی رو که پا به پای ما نشست و فوتبال ایران و استرالیا رو نگاه کرد و از ذوق ما ذوق میکرد... خداجون خیلی مواظبش باش که مواظب دل همه بود....

اون روز صبح با دیدن خواب مادربزرگم تو پوست خودم نمی گنجیدم بقولی بد ذوق مرگ شده بودم که هم مادرجون اومده به خوابم هم کتاب بهم کادو داده، دلم قرص شده بود که کتاب مادرجون،نشونه نتیجه آزمونه!!! خندهخیالم راحت شد که حتما قبولم، فقط مونده بودیم که چرا نتایج اعلام نمیشه!!!!مردد

تا اینکه صبح روز دهم مهر ماه 81 عموم با روزنامه قم امروز به دست، اومد خونه مون و مژده قبولی مو تو آزمون آموزش پرورش داد، و پشت سرش از سازمان تماس گرفتند که برای انجام امور اداری و تعیین هنرستان به اداره آموزش پرورش ناحیه یک خیابان ساحلی مراجعه کنیم... هورررررررررررررررررررررررررررررررررراااااااااااااا خدای مهربون، خان دوم هم تموم شد



           

ورودم به حرفه مقدس معلمی

سلام خوبید؟ قبل از اینکه این روزای درس و امتحان بیاند با خودم تصور می کردم که خیلی آزادمو کلی برنامه چیده بودم برای اوقات فراغت!!!!!متعجب

ولی خب زیادم اوقات فراغت نشد،منم به کارا کار نداشته باشم اونا میاند سراغم،نمی دونم آزمایشی رادیوگرافی ای چیزی هست بتونه چک کنه بدنم آهنرباست یا نه؟! اونم آهنربایی که هرجا کار و مشغله هست سریع اتومات سمت خودش جذب میکنه!!!

خب اندر حکایات این روزا باید بگم خیلی زود آموزش پرورش دوره ضمن خدمت برامون گذاشت، دوره قشنگی بود دست بانیش طلا که نذاشت وقتمون به بطالت بگذره الحق و الانصاف از نادر دوره هایی بود که هم زمان برگزاریش مناسب بود و هم استادش...

تو این دوره ضمن خدمت همکار سال اول تدریسمو دیدم وای تا دیدمش تمام انرژی و شیطنتای اون روزا ی باره عین فیلم از ذهنم عبور کرد وای چه روزایی بود اون روزالبخند جوونی و شیطنت تو وجود همه همکارا موج می زد... تضاد صدای بلند خنده همکارا زنگای تفریح و جدیتشون سرکلاس کاملا نشان از شور جوونیشون داشت که فقط سرکلاس مهارش می کردند...

این دوره ضمن خدمت و دیدن همکار سالهای اول تدریسمون منو برد به سال اول،آزمون جذب نیروی آموزش و پرورش و استرس اون روزای انتظار برای اعلام نتایج...

من همیشه ی موضوع رو به هنرجوهام میگم و اون اینکه همیشه آرزوهای قشنگ داشته باشید چون شاید خودمون ی روزی اونا رو فراموش کنیم ولی خدا هرگز فراموششون نمی کنه و ی روز با تمام عشق و مهرش آرزوی فراموش شده مون رو برآورده می کنه و بقول ما امروزیا سوپرایزمون می کنه 

قصه آرزوی فراموش شده کودکی منو سوپرایز خدای مهربونیا؛ قصه تابستون سالیه که از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم(تابستون سال 81)... عموم از مسافرت برگشته بود و اومده بودند خونه مون گفتند آموزش پرورش آزمون جذب نیرو گذاشته و امروز روز آخره ثبت نامشه...با همین ی جمله به یکباره خاطرات کودکی و عشق معلمیم تو ذهنم تداعی شد و با پدر راهی شدیم ببینیم قضیه چیه و شرایطش!!! گفتند آزمون جذب فارغ التحصیلان فنی هستش!!! وای دقیقا رشته کامپیوتر، خیاطی و معماری می خواستند باورم نمی شد اونقدر ذوق زده بودم که نمی دونم چطور تا ظهر یک سری مدارک نصفه و نیمه رو جور کردمو بردم سازمان،جالب ابنجا بود چون تازه فارغ التحصیل شده بودیم مدرک تحصیلی نداشتم و وقت هم نبود برم از دانشگاه بگیرمگریهفقط نمی دونم از کجا ی ریزنمرات از دانشگاه دستم بود که نشون می داد دانشجوی رشته کامپیوتر هستم،با توکل و دلهره دم در اتاق ثبت نام ایستاده بودم زیر لب ذکر میگفتم که به مدرکم بقوا امروزیا گیر ندند و بذارند ثبت نام کنم، که یدفه دیدم نفر قبل ما هم مدرک نداشت و با ی نامه اومده بود ، قبلا اومده بود و بهش گفته بودن شما ی نامه بیار که چند واحد گذروندی!!! وقتی که نوبتم شد و مدارکم رو گرفتند متوجه شدم آزمون فقط برای فارغ التحصیلان نیست و  در تبصره های آزمون حد نصابی برای واحدهای گذرونده شده تعریف شده و خدایی بود که اون لیست ریزنمراتی که دستم بود بیشتر از مقدار مورد نیاز آزمون، واحد درسی پاس کرده بودمخندهباورم نمی شد خان اول یعنی ثبت نام رو پشت سر گذاشتم واااااااااااااااااااای در کل چه روزی بود ترکیبی از ذوق و استرس



           

من عاشق محمد(ص) هستم را لایک کنید / حمایت ها از کمپین «من عاشق محمدم»

در پی اهانت دوباره نشریه شارلی ابدو فرانسه  به ساحت نبی مکرم اسلام (ص)، حجت الاسلام و المسلمین شهاب مرادی با انتشار تصویر زیر در صفحه شخصی اینستاگرام خود کمپین «من عاشق محمدم» را به زبان های فارسی، انگلیسی، عربی و فرانسوی راه اندازی و از عموم علاقه‌مندان دعوت کرد تا به این کمپین بپیوندند و آنرا باز نشر دهند.

 
متن نوشته شده توسط شهاب مرادی به این شرح است:
 
سلام
 
#من_عاشق_محمدم صلی الله علیه و آله -
 
روایت شده؛ بعد از رحلت رسول خدا، شخص نامسلمان و تازه واردی در مدینه، بعد از ملاقات و پرسش هایی از امیرالمومنین علی علیه السلام، وقتی پاسخ سخت ترین سوال هایش را گرفت از حضرت پرسید: آیا تو محمدی؟ مولا این سخن را محترمانه ندانست و فرمود: وای بر تو! "من بنده ای از بنده های محمدم" انا عبدٌ من عبیدِ محمّد- لذا به نظر میرسد شعار "من محمدم" شعار مودبانه ای نباشد.
 
در پی اهانت مجله فرانسوی به رسول الله الاعظم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، پیشنهاد و درخواست می کنم این تصویر و متن زیر؛ شعارهای آن به صورت هشتگ ها را بازنشر بدهید: 
 
I love Mohammad "P.B.U.H"
I hate terrorism.
I condemn insulting the holy prophets. 
٠٠٠٠٠٠٠٠
من عاشق محمدم
از تروریسم متنفرم
توهین به پیامبران الهی را محکوم میکنم 
٠٠٠٠٠٠٠٠
أنا أحب محمد صلی الله علیه و آله
أنا اکره الأرهاب 
أنا ادین الأهانة على الأنبیاء  کلهم 
٠٠٠٠٠٠٠٠ 
J'adore Muhammad
Je suis déteste le terrorisme
Je condamne insulte aux messagers de Dieu 
٠٠٠٠٠٠٠٠ 
#IloveMohammad "P.B.U.H"
#Ihateterrorism
#Icondemninsultingtheholyprophets
#prophet
#mohammad
#muhammad
#اسلام #دین #مهربانی
#من_از_تروریسم_متنفرم
#اهانت_به_انبیاء_الهی_را_محکوم_میکنم
#ilovemykindprophet
#stopinsultingholyprophets
#charlie 
#توهین_به_پیامبران_ممنوع
#من_عاشق_رحمة_للعالمینم
#پیامبر_مهربانم
#أنا_أحب_محمد
#توقفوا_الاهانة_علی_الانبیاء
#شیعه #سنی #ایران 
برای بازنشر این عبارات به صفحه زیر مراجع کنید:

http://instagram.com/p/x3uhLKGcPv/?modal=true



           

سلام خوبید؟ خیلی وقته نیومدم اینجا حرف بزنم همش سخن از امتحان بوده و برترین ها، امروز اومدم ی کم حرف بزنیم حقیقت ی دوستی ی پیام برام گذاشت حسابی تکونم داد در حد زلزله بمچشمک من می گم احساس یوخ ولی به نظرم هیچ انسانی رو رو کره زمین نمی شه پیدا کرد که یخه صفر باشه، بالاخره ی گوشه قلبش ی تیکه ، ی جرعه، ی ذره میکروسکوپی احساس وجود داره... پس مواظب اون تیکه های احساس باید بود...

نمیگم من جوون نیستم ما خانوما که خداروشکر تا 120 سالگی جز دوران جوونیمون حساب میشه مهر شده ولی شما الان خیلی جوونید بذارید ی کم بگذره از این دوران خیلی جوونیتون بعد متوجه می شید آدمایی با مشکلات خیلی بزرگتر از مشکلات شما به مراتب عالی علمی، شغلی و مهمتر از علم و شغل (که فقط پوسته زندگیه)، به مراتب عالی خوده زندگی دست پیدا کردند، ی چیزی رو باور داشته باشیم و باز هم باور داشته باشیم زندگی بی مشکل قشنگ نیست،یعنی اگر نباشه واقعا زندگی بد، یکنواخت و بی روح میشه، اونجاست که گره دل آدما به هم محکم تر میشه،اونجاست که تازه دوستامونو میبینیم،می شناسیم و پیداشون می کنیم و بعد از اونه که تازه زندگی طبع شیرینشو بهمون می چشونه...

قرار نیست دست روی دست بذاریم تا مشکلات حل بشه اونوقت یدفه چشم باز می کنیم می بینیم از زندگی به اندازه چند جرعه آب نوشیدن فرصت باقیست و مشکلات همچنان ادامه دارند...

قرار نیست ی موجود عادی باشیم و بی اثر تو جامعه قشنگمون...

قراره تلاش کنیم تا این تپه ها و گاهی کوه های مشکلات رو یکی یکی آسفالت کنیم تا ی روز که به پشت سرمون نگاه کردیم ببنیم ی جاده قشنگ ساختیم برای ملتمون، برای آیندگانمون، همون کاری که گذشتگان برای ما کردند و ما باید باید باید اول برای شادی و رضایتمندی خودمون و بعد برای آسایش آیندگانمون بکنیم...

کاش ی برنامه داشتیم می رفتیم خونه دکتر حسابی ببینیم ایشون با چه مشکلاتی دکتر حسابی شدند و برای همیشه اسمشون و رسمشون تو ذهن ما موندگار شد...

وای چقدر صحبت داشتم باهاتون بالاخره کلام آخر، همه هنرجوها برام دارای ی رتبه و ارزشند و اگر با کسی یا کسانی سرد میشم دلیل زیاد داره ولی قطعا فقط بخاطر خودشه،بیشتر می خوام ی تکونی به خودش بده و ی کم کلاس و درسو جدی بگیره، هرگز قصدی جز این نداشته و ندارم اونی هم که درس می خونه از اول سال هم گفتم پشتیبانیش می کنم تا به مدارج بالایی که براش تلاش میکنه دست پیدا کنه...

اوه نه این کلام آخره: اگر کلامی،حرکتی یا نگاهی بوده که دلی رنجیده حتی به اندازه یک صدم ثانیه حلالم کنید یا اگر نمیشه بیایید مثل دوستتون اینجا بگید حلش کنیم...

در آخر از دوستتون ممنونم که منو در رسیدن به هدفم یاری می دند و حواسشون به خیلی مسائل هست که شاید من از اونا غافل بودم...تشکر



           
چهار شنبه 12 آذر 1393برچسب:سخنی با هنرجویان, :: 5:25
نوابی سهی

در ابتدا جا داره از سرکار خانم ذالی که مسئولیت هماهنگی و دریافت فایل های تایپی دوستان را به خوبی انجام می دهند، تشکر و قدردانی کنم...

اسامی هنرجویانی که تایپ خود را جهت طراحی CD آموزشی تحویل داده اند

ردیف نام  و نام خانوادگی تاریخ تحویل نمره
1 سمیه ذالی 4 آبان ماه 93 20
2 مریم باقری 4 آبان ماه 93 20
3 مریم چلبی 4 آبان ماه 93 20
4 لیلا مهرابی 4 آبان ماه 93 20
5 کوثر محمدیان 4 آبان ماه 93 20
6 فاطمه نوری 4 آبان ماه 93 20
7 نرگس چراغی 5 آبان ماه 93 19
8 زهرا محمدی 5 آبان ماه 93 19
9 فاطمه محمدی 5 آبان ماه 93 19
10 مرضیه براتی 6 آبان ماه 93 18


           

بسم رب العلما - شروع فعالیت های اولیه طراحی CD آموزشی

ان شالله با حول و قوه الهی مراحل آماده سازی CD آموزشی را آغاز نماییم... خط مشی کلی و راهنمایی هر زمان که لازم بود با بنده، و مدیریت و مسئولیت کلی طرح با سرکار خانم ذالی

سخنی با سرکار خانم ذالی(مسئول محترم پروژه طراحی CD آموزشی)

1- برای انجام سریعتر و مدیریت بهتر، یک گروه مدیریتی متشکل از دوستان تشکیل دهید.(برای اعضای گروه مدیریتی فعال، امتیاز طلایی در نظر گرفته می شود)

1- جهت ضبط صدای مربوط به هر فصل،یک نفر از هنرجویان را طبق میزان فعالیت و علاقه ایشان انتخاب نمایید...

2- لیست هنرجویان گوینده همراه فصل مربوطه را تا یکشنبه آماده نمایید.(برای هنرجویان گوینده امتیاز ویژه ثبت می گردد.)

3- زحمت جمع آوری صفحات تایپی و تحویل آنها به گویندگان نیز یکشنبه با شما و گروه مدیریتی طرح



           
پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:cdآموزشی,سخنی با مدیر, :: 19:23
نوابی سهی

این هفته ،هفته پر مشغله و پرتکاپویی رو پشت سر گذاشتم!!! بالاخره ان شالله با موفقیت تموم شد و بازم ی خاطره خوب از روزای قشنگ زندگی رقم خورد و این شیرینی شو مدیون امام حسین می دونم چون تو اوج خستگی که داشتم می بریدم، به یکباره اسمش نشست رو لبم و خودش شد عامل آرامش و شادیم

البته از کسی که خون خودشو و بهترین های زندگیش رو برای هدایت و راهیابی تمامی مسلمانان جهان هدیه می کنه، غیر از این عجیبه... از اماممو و خدای خوب خودمو همه ، ممنونم که امروز و هر روزی که صداش کردم بی جوابم نذاشته حتی با ی نگاه(بدون برآورده کردن خواسته ام و بعدهای خیلی زود یا دیر فهمیدم اون نگاه معنیش چی بوده و برآورده نشدن حاجتم چقدر منشا رحمت بوده؛ که اون سروره و پدر ، از بالا بهتر ، خوب و بد رو می بینه و می دونه)...



           

امروز مثل همه روزای عید روز پرجنب و جوشی بود، از صبح زود مشغول فعالیت و پذیرایی از دوستانی بودیم که لطف داشتند و اومدند دور هم باشیم و بزرگترین عید شیعیان رو کنار هم به شادی بگذرونیم...

همیشه روزای عیدغدیر روزای فوق العاده شاد و پرتکاپویی داریم،خداروشکر امسالم همین طور... شب یاد دوستان قدیمی (همکلاسی های دانشگاه) رو کردم، روزای فوق فوق عالی ای رو با هم داشتیم و خاطرات قشنگی شد با هم زندگی کردنمون تو خوابگاه؛ این دوستای شیطونم تو دانشگاه منو به اسم سید صدا می کردند به همین خاطر کلا تو خوابگاه و کلاس به سید شهره شده بودم و تقریبا همه به این نام می شناختندم!!! ولی همین یاد باعث شد دو تا خبر تکون دهنده بشنوم و ذهنم درگیر بشه!!! دوستایی که با هم زندگی کرده بودیم و تو شادی و غم شریک هم بودیم، حالا اونقدر ازشون بی خبر شده بودم که از غم دلاشون هیچ خبر نداشتم، یکی 6سال بود که از شنیدن صدای دلنشین مادر معصومش محروم شده بودو من الان تازه باید می فهمیدم و دیگری مادرش تصادف کرده بودو آسیب نخاعی دیده بود!!! ناخودآگاه از این زمونه، از این دنیای ارتباطات ، بی ارتباط!!! از این دنیای خبر و بی خبریها!!! دلم گرفت... از خودم دلم گرفت !!! از بی خبریم دلم گرفت!!! از اینکه دوستم پیام داد قدر مادرتو بدون که می تونی باهاش حرف بزنی و صداشو بشنوی بی اختیار اشک از چشمام جاری شد... خدایاااااااااااااااااااااااااااا تو این دنیای بی خبری هوای همه مادرای مهربون دنیامونو داشته باش که ما تنهاتر از تنهاییم...

خدایا شکرت، شکر که هوامو داشته همیشه تو زندگیم، شکر که نشانه هاتو برام تموم کردی و بازم شکر، هزاران بار شکر...

بچه ها اینکه یدفه حرف دلمو اینجا نوشتم بی دلیل نبود، می خواستم ی قراری بذاریم؟ ما که از خیلی خبرا بی خبریم، خودمو می گما!!! (آخه از دست خودم خیلی شاکیم امشباخم) هر روز قبل از شروع درس و فراگرفتن علم (که میشه شروع عبادت تحصیل) هر کس صدتا صلوات بفرسته به نیت سلامتی مادر خودشو و مادر هر دوستی که حتی فقط ی روز دوستش بوده، یکی که ی روز تو حرم،تو اتوبوس،تو تاکسی هم صحبتش شده ولی الان از درد نهفته تو دلش بی خبریم...هر روز یادم رفت، یادآوریش با شما

واااااااااااااااااااای خیلی دلم گرفته از خودم خیلیییییییییییی



           

مطلبی از پایگاه اطلاع رسانی حوزه به آدرس http://www.hawzah.net پیداکردم بنظرم اومد قشنگه...

در جامعه اسلامی، مسلمان متعهد خود را نسبت به برادران دینی، مسؤول احساس می کند و تکالیفی بر عهده او است. طبعا هر مسلمانی باید این حق را بر گردن خویش احساس کند و به کار بستن اینها دوطرفه باید باشد، تا اثر خویش را بگذارد. این حقوق بسیار است، به برخی از آنها که در احادیث اسلامی آمده است، اشاره می شود:

1ـ اینکه مسلمان آنچه را برای خود دوست دارد، برای برادر دینی خودش هم بپسندد و آنچه را که برای خود نمی پسندد، برای دیگران هم نپسندد و روا نشمارد. این اولین و مهمترین حقی است که هر مسلمان بر گردن ما دارد و روایات بسیاری در این زمینه نقل شده است، حقی بسیار مهم، اما بسیار آسان و اندک!

امام صادق(ع) درباره حقوق مسلمان بر مسلمان؛ می فرماید:

آنچه برای خود دوست می داری، برای او هم دوست بداری و آنچه برای خویش ناخوشایند می دانی، برای او هم ناخوشایند بدانی!

البته گفتن این سخن آسان است، اما عمل به آن بسی دشوار!

2ـ اینکه مسلمان، مسلمان دیگر را با دست و زبان نرنجاند.

خدا را بر آن بنده بخشایش است................که خلق از وجودش در آسایش است

و این از مهمترین اصول اخلاقی و معاشرتی اسلام و نشانه مسلمانی است. تا آنجا که رسول خدا(ص) فرموده است:

مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در سلامت و آسایش باشند.



           

خانوم راستش توی کلاس شما اذیت میشم!!چون من هرچی درباره ی درس و مطالب درسی میگم چ درست باشه چ غلط بعضی بچه ها ضایعم میکنن یا بعدا تیکه بارم میکنن واسه همین نمیتونم راحت حرفمو بگم!!

امروز خوندن این نظر خیلی منو آشفته کرد و به فکر فرو برد!!! در این حد که نخواستم این نظر رو با ی پاسخ جواب بدمو برای جوابش ترجیح دادم ی پست بگذارممتعجبتا هنرجوهام کمکم کنند و با نظراتشون به درکم درباره این مطلب کمک کنند!!! و اگه به سوالایی که تو ذهنم ایجاد شده جواب بدند ی دنیا ممنونشون میشم

  1. بنظرتون چرا ی هنرجو باید سر کلاس از پرسیدن سوالات درسیش اضطراب داشته باشه؟؟؟؟؟؟
  2. بنظرتون من همکلاسی چقدر اطلاعاتم از دوستانم بیشتره که مطمئن باشم با سوال دیگران،چیزی به اطلاعاتم اضافه نمیشه؟؟؟؟؟؟؟
  3. بنظرتون مهم تر از همکلاسی مگه دوست نیستیم؟ دوستم نه!!!! ولی قراره یه سال با هم زندگی کنیم پس بهتر نیست خوب زندگی کنیم تا خاطره های خوب برا هم بسازیم؟؟؟
  4. و هزار هزار سوال بنظرتون .... دیگه که شاید تو ذهن شما که می خونید نقش ببنده

احساس کردم لازمه این موضوع رو بذارمو و ازتون درباره این مورد، نظر بخوام!!! هرچند همگی می دونید من از بحث های حاشیه ساز خوشم نمی آد ولی این موضوع بنظرم حاشیه نیست؛ خود خوده مطلبه!!!!!!!!!!



           
جمعه 11 مهر 1393برچسب:نظرخواهی, :: 22:22
نوابی سهی

امروز هم مثل تمام روزای خدا و مثل لبخندی که گوشه لب پدرو مادرا به نشانه رضایت می شینه، قشنگ بود...

امروز با دوم انیمیشن آشنا شدم و اونها با سبک کاری من!!!!! ی صحبتی که سر کلاس مطرح شد و بهش ایمان دارم اینه هنرجوهایی که رشته انیمیشن رو انتخاب می کنند، انسانهای موفقی می شند چون اگر تلاششون رو به کار بگیرند آینده شغلی خیلی خوبی در انتظارشونه و می تونند جز اولین ها و بهترین ها در این عرصه باشند...

قراره یادمون نره که انیمیشن بهترین و موثر ترین ابزار برای انتقال عقاید و داشته هامون به بچه های ایرانمونه که همه دوستش داریم و حتی حاضریم براش خونمون رو بدیم!!!



           

دیشب و امروز به دلایلی از اون روزای خاطره انگیز برای من شد

روز اول تدریس در رشته جذاب انیمیشن، البته در زمینه انیمیشن کامپیوتری... امروز کلا به آشنایی با محیط و ابزارها گذشت و طبق برنامه بعد از دو الی سه جلسه تمرین های مدلینگ شروع میشه و هنرجوهای عزیز دیگه باید با 3D زندگی کنند و بشه خواب و خوراکشون تا ان شالله بقول ی بنده خدایی بشند ی 3Dکارچی!!! یعنی 3Dکار کوچکچشمک



           

امروز اومدم که شاید بتونم باری از روی دوش همکار بسیار خوبم خانم صدقی که همه انرژی و توانشو برای موفقیت بچه ها می ذاره بردارم و بچه های دوم کامپیوتر رو دو گروه کنیم و تو این مورد خانم نوروزی معاونت محترم هنرستان هم همکاری زیادی کردند.ایشون هم بدون اغراق بگم از بهترین معاونین هستند و بچه ها همگی شاهد تلاشهای مستقیم و غیرمستقیم ایشون برای موفقیتتو بهروزی شون هستند و همیشه سر کلاس و توی موقعیت های مختلف می گند که خانم نوروزی خیلی تلاش می کنند و سعی می کنند چیزی کم نباشه که هیچ،بیشتر هم باشه...

امروزم رفتم سرکلاس دوم کامپیوتر امسال با دومها کلاس ندارم ولی ی باب آشنایی شد برای سال آینده تا قوانین کلاسم رو بدونند؛ البته چون می دونستم هنرجوی امسالم نیستند زود رفتم سر تدریس و زیاد قوانین رو طول و تفسیر ندادم و باز نکردم!!! امروزم مثل همه روزای مدرسه قشنگ بود ولی چون باید خودمو به باشگاه می رسوندم ، زنگ آخر رو عذرخواهی کردمو رفتم...



           
پنج شنبه 5 مهر 1393برچسب:روز سوم حضور در مدرسه, :: 21:37
نوابی سهی

جالبه امسال روز دوم سال تحصیلی خیلی متفاوت تر از روز اولش بود!!!!!!!!!! امسال هم مثل سال گذشته علاوه بر هنرستان آمنه،قرار بود در خدمت هنرستان امام حسن مجتبی هم باشم، روز دوم که چهارشنبه بود همزمان هر دو تا مدرسه کلاس داشتم و تداخل برنامه پیش اومده بود..... گفتم دو زنگ برم اینطرف، دو زنگ اونطرف تا صحبت کنمو برنامه ها رو درست کنیم!!!! هیچی دو زنگ اول رفتم آمنه و بعد با اجازه مدیر راهی هنرستان امام حسن شدم و 11 و چهل دقیقه رسیدم !!!!!!!!!!! وای با چه ذوقی سلام خوبید و این حرفا!!!!!!!!!!! دیدم همه در عین ابراز محبت ی جور خاصی نگاه می کنند منم بچه خوب رفتم سر کلاس؛ بچه ها مودب و مرتب نشسته بودند و تا منو دیدند بنظرم اومد اونام انگار همونجوری نگاه می کنند!!!!!!!!!!!! تازه داشتم با خودم فکر میکردم اینا چرا اینجوریند که یکی از بچه ها وسط زمین و هوا بودم که بشینم پشت میز، گفت خانم ساعت 12 زنگ نمازه و 12 و نیم تعطیل میشیم، میریم خونه :) منو بگی هاج و واج !!!!!!!!!! مگه مدرسه تا 2 و نیم نیست؟؟؟ گفتند نه! ای داد این همه کوبیده بودم اومده بودم این طرف! بچه های آمنه بی معلم اینجام تا بگم بسم الله تمومه!!!!!!!!!! تو دلم کلی به خودم خندیدم که خوبه دنیا دنیای ارتباطات و اطلاعاته و من الان وسط زمین و هوام@@@@متعجبخندهخندهخندهمتعجب دختر خوب ی زنگ می زدی بعد راه می افتادی!!!!!!!!!!! اصلا برنامه تو تلفنی درست می کردی!!!!!!!! حتما باید می رفتی چشم تو چشم، گوش به گوش!!!!!!!!!!!! ولی اون نگاهای پر محبت خاطره شدااااااا می ارزید برم و ببینمشون اگر تلفنی حلش می کردم الان تصورش اینقد برام قشنگ نبود@@@@ جالبیش اینجا بود که من وقتی روز اول میرم مدرسه کلی قانون و تبصره چند صد ماده ای می ذارم روی میز؛ ولی اون لحظه از حیرت همش از ذهنم رفت و بهشون گفتم ان شالله سال خوبی با هم داشته باشیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و با چندتا جمله تمومش کردم جا داره همین جا از خانم منفرد مدیر محترم هنرستان امام حسن و خانم اخوان مدیریت محترم هنرستان آمنه کمال تشکر رو داشته باشم که همیشه بهم ثابت کردند در عین مدیریت جدی و مقتدرانه شون وضعیت شغلی همکاران رو هم در نظر دارند....



           
همیشه روز اول مدرسه جز قشنگ ترین روزای کاریم بوده ولی واااااااااااااااااااااااااااااااااای امروز اصلا نمی خواستم برم مدرسه یعنی به نظرم برام زود بود برای شروع فعالیت ولی بالاخره باید می رفتم !!!!!!!!!!! زنگ اول با مراسم شروع سال تحصیلی جدید گذشت و کم کم داشتم احساس میکردم چقدر دلم برای تدریس تنگ شده و بالاخره زنگ دوم راهی کلاسهای درسی شدیم کارگاه کامپیوتر یک،کلاس سوم کامپیوتر،درس چندرسانه ای... بعد سلام و احوالپرسی با هنرجوها (که دیگه خوب همو سال قبل شناخته بودیم و نیاز به معرفی نبود) تدریس با نصب و نحوه کار با طراحی آلبوم دیجیتال رو شروع کردم... و درس رو با تدریس نحوه ایجاد فایل های آموزشی Captivate به اتمام رسوندم... خداروشکر روز خوبی بود و من دوباره به دنیای مورد علاقه ام ، علاقمند شدم :) ولی چون همه می خواند کمک کنند تا من علاقمندتر بشم قرار شد همچنان هر روز مدرسه باشم ;) به امید روزهای قشنگ تر و پر از موفقیت برای همه همکاران و هنرجویان عزیز.........

           
پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:روز اول,هنرستان آمنه,مدرسه, :: 14:42
نوابی سهی

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ


وبلاگ آموزشی و تشریح عملکردهای سالانه
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 222
تعداد نظرات : 164
تعداد آنلاین : 1



انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس